Monday, August 26, 2013

IT ALWAYS BEGINS



FEARLESS SHOE:PROLOGUE

بالا بلند 
میان دو قله ی خواهش 
تن با ر خان و ما ن می گذارد 
گویا خیال عاشقی دارد 
در سر 
گویا سر عاشقی 

Saturday, August 24, 2013

FEARLESS SHOE:COVER PAGE

کفش بی پروای پا 
پا بی پروای کفش 
راه بی دغدغه ی راه 

*VISIONS-15


VISION -15
عجیب است که سرهامان افتاده بود
در آن تصویر تاریخی در آن چشم انداز نازک
و بارقه ی جرقه ی تنها بود پیش از خاموش
و پس
پس ساده شدیم در خورشید پسا پس از غروب
سایه یی خونین بودیم ما و کوچه های روستایی
کوهی به کاهگل و پنیرک آلوده بود
شب شوکا ی آشفته بود
شب شوکا ی آشفته بودیم و ما پشتا پشت
شوکا را به ریسمان خاطره بستیم و خاطره
بر شاخ شوکایی بر بسته ی دست و پایی خاموش گذشت
تا وقت گذاشتن
وقت آوای بلند پس از گذاشتن
وقت گذاشتن پس از آوایی بلند
ساکت و این همه را با آینه می گفتم که
پیش از این ها گفتمت هم به رویای گفتن
و مرگ پیش پا ی مردن مرده بود
این پاره گی ی برگ این دفتر آواره ی خزان

فرامرز سلیمانی 
نقل از نامه اثر
asar.nameh.net 

*VISIONS-14

طبلی بر انگشتان تشنه ی تب که 
تا ری به خنکای چشمه می نوازد 
غلغله یی بر آب می دود و جاری 
بر آسمان بر آبی ی جاری بر آتشفشان می تازد آتشی 
بوی بهار از نرما ی بهار نارنج می تراود 
نارنجی ی نارنجستان می شود 
والایی ی باغ را کجا هاله ی توفانی ت می رقصد 
این را از سرود والایی زمزمه کردم و 
آینه ی خالی در جانب های نگاه می گرید 
و در نگاهی خالی می ماند 
خارای خلوتی ست پشت پلک های بی هنگام تو
 پیش از رویا کردن 
بوسه که می کشم جایی نمی ماند تنها هراس فاصله 
می آید در هر کشیده گی 
و چشم انداز را وسمه ی بی رنگ و حال 
خالی می دارد  

*VISIONS-13

و سایه های خورشید در آینه ی نگاه تو 
تازه ورق خورده بود تا شب 
نه پروای خواهشی و نه هاله ی شبنمی 
بر پوست تنت وقتی که جامه ی شبانه بر تن داری 
و می خوانی 
نه جامه ام هست و نه بالا پوش ململی 
تنها به یادم  مانده ست که شب شانه ها ی عریانم را می بویید 
شب از میان هاله و شبنم می گذرد ما از میان شب 
به رازی گذاشتیم و آفتاب پشت پنجره همهمه دارد 
و دره از میان مه و سم کوبه های تپش می گذرد 
و با او می ماند 
خارایی اگر پیش پای تو شکست و سایه ساری شد 
تنها برای خواندن نام تو بود به عریانی 
و آینه ی خالی در نگاهی می گردد 
و در نگاهی خالی می ماند 

*VISIONS-12

این پاره گی ی برگ این دفتر آواره ی خزان 
:
این پاره گی ی برگ 
این دفتر آواره ی خزان 
و برکه در خط های خالی ی نگاه پنهان می ماند 
تا پر می شود از نگاه و تا نگاه تو پر می شود 
از این خالی ی دمادم 
هر دم کسی سراغ ما را نمی گیرد وقت خاموشی و 
خاموشی ی وقت گرفتن نشانی هم نیست 
که از سایه پشت سایه ی گذار که ارجی به سایه 
نمی نهد به وقت گذار 
و تنظیم دایره پشت دایره 
چرخ می زند در نظم چاه که در شمار بی شمار 
می چرخد و شمارش هم نمی تابد و از سکوت ساکت تو بی سکوت می گذرد  
و مرگ دیگر   پاره ی اسب کهر را نمی تابد 
مرگ دیگر 
---
Faramarz Soleimani 
--- از شعر های رندان
rendaan,Aug2010